شعر شهریار حمزه در وصف جهانجان
ای سبز سبز ای غزل ماندگارما
ای زادگاه خرم وپر افتخار ما
جان جهان تویی و جهان جان توراست نام
ای ابتدای بام کویر انتهای بام
بیدار میشوم سحر از هرم ماسه ات
با بانگ ابشار بلند سه کاسه ات
با های های ممتد دهقان پیر تو
با قاه قاه کودک روشن ضمیر تو
با منظر بدیع و رخ ماهتابی ات
با اسیابهای فراوان ابی ات
با تپه های کوزه بدوش مبرهنت
با چشمه سارهای خروشان ز دامنت
ای خاستگاه پاک شهیدان راستین
عشقت ستون گنبد فیروزه ای نگین
خو کرده است دشت تو با اسبهایمان
با ایل با شهامت افشار حمزه خان
با مردهای مرد به هنگام رنج ودرد
با پنجه های گرم در این دشتهای سرد
تاریخ باستانی ایلم سخن بگو
رازی که مانده است درونت به من بگو
من خوانده ام تورا زنقوش سفالیت
یا از گلیم ترکی و جاجیم و قالیت
یا از زبان قصه پیرت شنیده ام
ائینه ای و اینه ها در تودیده ام
چون بید گم شدیم به سبزینه های تو
در گیسوان سبزو بلندو رهای تو
از عمق دره های عشایر گزین تو
از مردمان ساده و چادر نشین تو
از قدمت بلند درختان گردو ات
از دشتهای گم شده در کبگ و اهو ات
از رونقی که داده به اقطاع خاک تو
کشک و پنیرو گردو و گیلاس و تاک تو
از گله های گم شده در کوهسار هات
بادامهای وحشی پر فنچ و سار هات
بر دوش میکشی تن خورشید و ماه را
بس باشکوه تکیه زدی کوه شاه را
فریاد میزنم رمه خاطرات را
دستان پینه بسته پیر دهات را
که ای روزهای رفته پر التهاب تر
هر روز میروید چرا پرشتاب تر